گاه‌نوشت

شاید هم بی‌گاه نوشت! که جمعاً بشود: گاه و بی‌گاه نوشت

گاه‌نوشت

شاید هم بی‌گاه نوشت! که جمعاً بشود: گاه و بی‌گاه نوشت

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فوکویاما» ثبت شده است

گروه بین‌الملل مشرق- بیست و پنج سال پیش، "فرانسیس فوکویاما" یکی از برجسته‌ترین کارشناسان سیاسی در آمریکا، با مشاهده فروپاشی بلوک شرق اعلام کرد که تاریخ حکم نهایی خود را اعلام کرده و لیبرال دمکراسی، رقیبان خود را شکست داده است. اما این ادعا تا چه حد معتبر است؟ در اوکراین، سوریه، چین، و یا حتی یونانی که دچار بحران مالی است. آیا با گذشت 25 سال، نظر فرانسیس فوکویاما در این‌باره تغییر کرده است؟

"فرانسیس فوکویاما" با حضور در برنامه "هارد تاک" بی‌بی‌سی در همین زمینه صحبت‌هایی را مطرح کرده است. متن مصاحبه برنامه "هارد تاک" با این نظریه‌پرداز آمریکایی به شرح زیر است.

پس از 25 سال فهمیدم که دنیا به سمت نظام لیبرال دموکراسی پیش نمی‌رود/دلبستگی آمریکا به نیروی نظامی، یکی از دلایل شکست دموکراسی است/آمریکا توان برقرار کردن دموکراسی در خاورمیانه را ندارد/آمریکا بزرگ‌ترین نظام دچار انحطاط در دنیاست/

همین الآن، جنگنده‌های آمریکا در سوریه و عراق در حال جنگ هستند. بسیاری دیگر از نقاط دنیا هم دچار آشوب است. آیا شما هنوز نظرتان درباره "پایان تاریخ" تغییر نکرده است؟

به نظر من، مردم در تفسیر کلمه "تاریخ" دچار اشتباه شده‌اند. منظور من از پایان تاریخ، پایان حرکت تاریخ به یک سمت خاص بود، نه پایان یک سری اتفاقات. سؤال کنونی این است که آیا تاریخ هنوز هم به سمت لیبرال دموکراسی پیش می‌رود و یا نظام جایگزینی پیدا شده که می‌تواند وضعیت را بهتر کند و مردم تمایل داشته باشند به طرف آن بروند؟ من فکر می‌کنم جواب این سؤال هنوز مشخص نیست.

پاسخ این سؤال مشخص نیست، اما در سال 1989 و بعد در سال 1992 که نظریه خود را در قالب یک کتاب منتشر کردید، به نظر می‌رسید کاملاً مطمئن هستید که الگویی وجود دارد که همه مردم دنیا روی آن توافق دارند و در مورد همه مردم هم جواب می‌دهد، و این‌که آن الگو، سرمایه‌گذاری لیبرال دمکرات است. آیا هنوز هم به جهانی بودن این نظریه اعتقاد دارید؟

سال 2014 مسلماً سال خوبی برای دموکراسی نبوده است، چون چین و روسیه به عنوان دو ابرقدرت تأثیرگذار در اوراسیا، مشغول تثبیت موقعیت خود هستند و در خاورمیانه هم آشوب‌های زیادی در جریان است. من فکر نمی‌کنم که جهت تاریخ، هنوز هم به سمت لیبرال دموکراسی باشد. دموکراسی بسیار شکننده است و آن‌چه من طی این 25 سال به آن رسیده‌ام این است که ایجاد نهادهای دموکراتیک بسیار دشوار است، به خصوص حکومت‌های دموکراتیکی که بتوانند بدون فساد اداری و مالی به مردم خدمات بدهند. این‌گونه نظام‌ها در دنیا بسیار نادر هستند.

زمانی که بلوک شرق در حال فروپاشی بود، شما این نظریه را مطرح کردید که جهان به نوعی در جهت غربی‌تر شدن حرکت می‌کند. حتی اخیراً هم در یکی از تحقیقات خود چه منتشر شده، گفته‌اید که جهان به سوی نوعی "دانمارک" پیش می‌رود. گفته‌اید که این الگو در سراسر جهان در حال پیاده شدن است. آیا غربی شدن واقعاً در سراسر جهان قابل پیاده‌سازی است؟

بسیاری این روند غربی شدن را می‌خواهند، اگرچه ممکن است هیچ‌گاه به آن دست نیابند. می‌دانم که بهار عربی، همه را ناامید کرده است، اما اگر به آن برخورد اولیه مردم علیه خودکامگی و استبداد نگاه کنید، یا اتفاقات دیگری را در نظر بگیرید که در اوکراین، ترکیه و یا برزیل در یک سال گذشته افتاده است، می‌بینید که مردم به خیابان‌ها می‌آیند چون خواهان دولتی پاسخگو هستند. این نشان می‌دهد که طبقه متوسط جامعه قدرت گرفته‌اند. البته این میل به مشارکت در همه جا وجود ندارد، اما همین ارتباط بین افزایش ثروت و مطالبات و مشارکت سیاسی، بنیان دموکراسی است. با این حال، مرحله دشوار، رسیدن به وضعیت دانمارک است، یعنی تبدیل آن خواسته‌ها و مشارکت و بسیج اولیه به نهادهای ماندگار و باثبات است. به نظر من در همین مرحله است که ما ناکام مانده‌ایم.

بخش دیگری از کتاب شما، درباره قدرت آمریکا و توانایی این کشور در استفاده از قدرت برای تغییر جهان به شکل دلخواه واشنگتن بود. آیا نظرتان در این‌باره هنوز هم پابرجاست؟

من هیچ‌گاه آمریکا را الگویی برای سایر کشورها معرفی نکرده‌ام. منظور من از پایان تاریخ هم بیش‌تر به اتحادیه اروپا برمی‌گشت تا آمریکا. چرا که پایان تاریخ یعنی جایی که در حل اختلاف بین کشورها، استفاده از قانون، جای سیاستمندی قدرتمندها را گرفته است. به عقیده من، آمریکا هنوز هم به ارتش خود دل بسته است و یکی از دلایل شکست دموکراسی هم همین موضوع است. آمریکایی‌ها فکر می‌کردند که می‌توانند با قدرت نظامی، شکل دنیا را تغییر بدهند.

پس از 25 سال فهمیدم که دنیا به سمت نظام لیبرال دموکراسی پیش نمی‌رود/دلبستگی آمریکا به نیروی نظامی، یکی از دلایل شکست دموکراسی است/آمریکا توان برقرار کردن دموکراسی در خاورمیانه را ندارد/آمریکا بزرگ‌ترین نظام دچار انحطاط در دنیاست/

نومحافظه‌کارها از ایده‌های شما به نفع خود استفاده کردند و می‌خواستند اثبات کنند که آمریکا چگونه باید خودش را به همه کشورهای دنیا بشناساند. من می‌دانم که شما از این موضوع ناراحت شدید. سؤال من این است: وقتی می‌بینید هواپیماهای آمریکایی در سوریه و عراق به پرواز درمی‌آیند، آیا به نظر شما این کار از اساس اشتباه است؟

نه، به نظر من آمریکا از یک طرف با دخالت بیش از حد و غرور بی‌جا مثل حمله به عراق در سال 2003 و از طرف دیگر با پا پس کشیدن یک‌باره و فرو رفتن در نوعی انزوا مثل آن‌چه بعد از جنگ ویتنام اتفاق افتاد، دست به گریبان است. بعد از جنگ‌های عراق و افغانستان، آمریکایی‌ها از چنین موضوعاتی بسیار خسته شده‌اند. با این حال، به نظر من استفاده از قدرت در برخی جاها ضروری است و مردم بعضی کشورها واقعاً روی کمک‌های آمریکا حساب باز می‌کنند. البته من امیدوارم این حمایت با کارهای پر سر و صدایی مثل سیاست‌ها دوران بوش همراه نباشد، بلکه در انجام آن‌ها به شکل ملایم‌تری به زور توسل بشود.

آیا برای شما کاملاً روشن است که آمریکا چرا سوریه و عراق را بمباران می‌کند؟

بله، برای من بسیار روشن است. البته ترجیح می‌دادم از استراتژی دیگری استفاده شود. به نظر من، ما نباید در منطقه خاورمیانه به دنبال دوست و دشمن باشیم، بلکه فقط باید اوضاع را کنترل کنیم و نگذاریم تا اداره امور به دست آدم‌های بد بیفتد. رسیدن به همین مرحله کافی است.

این ایده شما تنها به استفاده از قدرت نظامی ختم نمی‌شود. شما می‌گویید که برای انتقال ارزش‌ها نباید از قدرت نظامی استفاده کرد.

باید از افغانستان و عراق و کشورهای مشابه آن‌ها، یک درس را گرفته باشیم و آن این‌که آمریکا قدرت، امکانات و تفکر لازم برای برقرار کردن دموکراسی در کشورهای خاورمیانه را ندارد. حتی نمی‌تواند بحرانی مثل وضعیت موجود در سوریه را حل و فصل کند. کاری که ما باید انجام بدهیم این است که نگذاریم به افرادی که برایمان مهم هستند و یا به خودمان آسیبی برسد. ما در جایگاهی نیستیم که بخواهیم نتیجه نهایی را دیکته کنیم.

موضوع دیگری که در آخرین کتاب شما مطرح می‌شود، موضوع نظم سیاسی در مقابل انحطاط سیاسی است. به نظر می‌رسد که تمرکز شما به جای آزادی‌ها و حقوق فردی و دموکراسی، بیش‌تر به سمت دستگاه و تشکیلات کارامد حکومت‌داری و ارائه خدمات به مردم معطوف شده است. این تغییر دیدگاه از چه چیزی ناشی می‌شود؟

دلیل آن چیزی است که در دنیا می‌بینم. به نظر من در بسیاری از کشورهای فقیر، عدم وجود امکانات و خدمات در دسترس مردم و نه صرفاً عدم وجود دموکراسی است که منجر به مشروعیت‌زدایی از دموکراسی شده است. یک مطالعه نشان داده است که 50 درصد از معلمان در هند علی‌رغم آن‌که دستمزد دریافت می‌کنند، اما در مدارس حاضر نمی‌شوند. این یعنی اختلال در امکانات و خدمات حتی در ابتدایی‌ترین سطح.

در برزیل، اعتراضاتی که صورت گرفت، ابتدا از خدمات اتوبوس‌رانی آغاز شد. هزینه زیادی صرف بازی‌های جام جهانی فوتبال شده بود، در حالی که خدمات به مردم وضعیت وخیمی داشت. دولت دموکراتیک یعنی ارائه خدماتی که از دولت‌ها انتظار می‌رود به مردم ارائه دهند.

پس از 25 سال فهمیدم که دنیا به سمت نظام لیبرال دموکراسی پیش نمی‌رود/دلبستگی آمریکا به نیروی نظامی، یکی از دلایل شکست دموکراسی است/آمریکا توان برقرار کردن دموکراسی در خاورمیانه را ندارد/آمریکا بزرگ‌ترین نظام دچار انحطاط در دنیاست/

به نظر می‌رسد که باید شیوه حکومتی کشورهای آسیایی مثل چین را به رسمیت بشناسیم. دولتی که می‌خواهد به مردم خدمات ارائه بدهد، لزوماً نیاز نیست که دموکراتیک باشد. تفاوت دیدگاه جدید شما با دیدگاه‌های قبلی‌تان نیز دقیقاً همین است.

بله به نظر من هم همین‌طور است. دولت‌های اقتدارگرا به دلیل آن‌که نیازهای مردم خود را جلوی چشمشان قرار نمی‌دهند، نمی‌توانند هم به مردم خدمات بدهند. بنابراین شاید بتوان عملکرد دولت‌ها را با معیاری به جز دموکراسی هم سنجید. چین که شما هم به آن اشاره کردید، بزرگ‌ترین نمونه‌ای است که همین نظریه را تأیید می‌کند، همچنین بزرگ‌ترین چالشی است که لیبرال دموکراسی تا کنون با آن مواجه بوده است.

با این حال، باید مسئله دوام‌پذیری را هم مدنظر داشت. کشور چین برای پیشرفت‌هایی که طی سی سال اخیر داشته است، هزینه‌های زیادی هم پرداخت کرده است، نه تنها در زمینه حقوق بشر، بلکه با هوای آلوده، آب آلوده و همچنین آلودگی بیش از حد یک پنجم از زمین‌های کشاورزی در این کشور که دیگر قابل زراعت نیستند.

یکی از چینی هایی که بسیار هم ثروتمند است، به خود من می‌گفت: "بین آزادی که چین به دنبال آن است، با نگاهی که غرب به آزادی دارند، تفاوت زیادی وجود دارد. غرب بیش‌تر به آزادی‌های فردی توجه دارد، اما در شرق این اعتقاد وجود دارد که برای رسیدن به موفقیت جمعی، می‌توان از بخشی از آزادی‌های فردی چشم‌پوشی کرد." بنابراین تفاوتی که بین غرب و شرق دنیا وجود دارد، بسیار زیاد است. شما می‌گویید این الگوی حکومتی قابل دوام نیست، اما با توجه به این تفاوتی که وجود دارد، ممکن است این شیوه حکومتی هم بتواند دوام بیاورد.

این بحث به همان موضوع برخورد تمدن‌ها برمی‌گردد. شرقی‌ها به اقتدار و قدرت اهمیت می‌دهند، اما غربی‌ها بیش‌تر به افراد توجه دارند. به نظر من این وضعیت با گذشت زمان و ثروتمندتر شدن طبقه متوسط جامعه تغییر خواهد کرد. بالأخره امکاناتی در اختیار مردم قرار می‌گیرد که دولت‌ها دیگر نمی‌توانند از آن‌ها پس بگیرند. همین افراد در آینده خواستار ورود به دنیای سیاست می‌شوند. در اروپا همین‌طور بوده، در آمریکا همین است و در آسیا هم همین‌طور بوده است. در چین هم همین اتفاق خواهد افتاد.

اگر بخواهیم با دیدی منفی‌تر به نظام‌های لیبرال دموکراسی به خصوص در آمریکا و اروپا نگاه کنیم، آیا این درست است که هرچه دقیق‌تر و جزئی‌تر به ساز و کار این نظام‌ها نگاه می‌کنیم، بیش‌تر به نواقص آن‌ها پی می‌بریم؟

بله، کاملاً درست است. من در کتابم "نظم سیاسی و زوال و انحطاط سیاسی" بزرگ‌ترین مسائلی که برای انحطاط سیاسی می‌زنم، نظام آمریکاست. همه نظام‌های دنیا در حال زوال هستند، چه به علت جمود فکری و چه به دلیل سوء استفاده افراد از قدرتی که در اختیار دارند.

اگر بگوییم همه نظام‌ها در حال زوال هستند، یعنی مثل امپراطوری‌هایی که زمانی به قدرت می‌رسند و زمانی به زوال کشیده می‌شوند، پس نمی‌توان پایانی برای تاریخ تصور کرد. آیا این رو به زوال بودن، در مورد نظام ایده‌آل شما، یعنی لیبرال دموکراسی همراه با بازارهای آزاد هم صحت دارد؟

این موضوع تقریباً در همه نظام‌ها وجود دارد. البته ایده‌آلی وجود دارد و نظام‌ها به نسبت فاصله‌ای که از ایده‌آل دارند، رو به زوال پیش می‌روند. مثلاً اگرچه که دولت آمریکا نسبت به دولت قرن نوزدهم از بسیاری از فسادها رها شده است، اما همان فسادها به گونه‌ای دیگر دوباره به نظام آمریکا برگشته‌اند، از جمله این‌که گروه‌های مختلف آن چنان در کنگره و دولت نفوذ دارند که عملاً موضوع نمایندگی مردم را به فراموشی سپرده است. بانک‌ها و شرکت‌های بزرگ می‌توانند سیاست‌های دولت را به نفع خود تغییر دهند. این دموکراسی نیست، یعنی ایده‌آل دموکراسی و "هر نفر، یک رأی" نیست.

پس از 25 سال فهمیدم که دنیا به سمت نظام لیبرال دموکراسی پیش نمی‌رود/دلبستگی آمریکا به نیروی نظامی، یکی از دلایل شکست دموکراسی است/آمریکا توان برقرار کردن دموکراسی در خاورمیانه را ندارد/آمریکا بزرگ‌ترین نظام دچار انحطاط در دنیاست/

درست است، نه این نظام، دموکراتیک است و نه بازار آزاد آن واقعاً آزاد است. به نظر می‌رسد آن‌چه در سال‌‌های اخیر یاد گرفته‌ایم این است که باید دوباره با خود فکر کنیم که آیا بازار آزاد، واقعاً می‌تواند پاسخگوی نیازهای ما باشد یا خیر. سرمایه‌داری ما تا آن‌جایی پیش رفته که ارزش کار و نیروی کار دیگر به چشم نمی‌آید. در حقیقت نظام سرمایه‌داری امروز به گونه‌ای عمل می‌کند که به خودش ضرر می‌زند.

بله، ممکن است این‌گونه باشد، اما نظام ایده‌آلی که من از آن صحبت می‌کنم، صرفاً بازار آزاد و سرمایه‌داری نیست، بلکه سرمایه‌داری همراه با دموکراسی است. در مقام نظر، در یک نظام دموکراتیک، اگر کسی از موقعیتی که دارد سوء استفاده کند، نظام سیاسی جلو آن‌ها را می‌گیرد. بعد از بحران بزرگ اقتصادی هم همین اتفاق افتاد و افرادی مثل "روزولت" در آمریکا روی کار آمدند.

به نظر شما، این‌بار هم همین اتفاق دارد می‌افتد؟

خیر. موضوعی که درباره بحران اقتصادی اواخر دهه 2000 وجود دارد این است که این بحران نتوانست همه مردم را بسیج کند، چون آن‌قدر بزرگ نبود. سیاستمداران هم به نوعی این بحران را جمع و جور کردند و در واقع فراموش کردیم که چنین بحرانی اصلاً اتفاق افتاده است.

برخی معتقدند درسی که ما باید از پنج سال اخیر بگیریم، دقیقاً همان درسی است که از سرنوشت کمونیسم گرفتیم، این درس که هیچ چیز تا ابد باقی نمی‌ماند. این افراد معتقدند که تحولات اخیر در دنیا نشان می‌دهد که امکان برقراری یک نظم نوین جهانی فراهم شده است.

سؤال اساسی این است که آیا منظور ما، برقراری یک نظام کاملاً جدید است، یا همان شیوه حکومتی قبلی فقط با برخی تغییرات. ما از زمان روی کار آمدن "ریگان" و "تاچر" با این وضعیت مواجه بوده‌ایم. اما این روش دیگر جواب نمی‌دهد، اساس این نظام خیلی بی‌ثبات شده است. ما داریم صرفاً زیاده‌روی‌های آن را اصلاح می‌کنیم، مثل کاری که بعد از بحران بزرگ دهه 30 انجام دادیم.

موضوع نگران‌‌کننده‌تر، پیشرفت فناوری و ساخته شدن ماشین‌های خودکار است. این خود، باعث کاهش درآمد طبقه متوسط می‌شود. این مسئله دیگر مشکل نظام سرمایه‌داری نیست، بلکه علتش پیشرفت فناوری است. مشخص نیست که راه‌حل این مشکل و این نوع از نابرابری چیست.

علی‌رغم آن‌که شما تحلیل عاقلانه و منطقی را در دستور کار خود قرار داده‌اید تا تاریخ بشر را در صد ساله اخیر بررسی کنید، در این میان، عوامل ناملموسی هم وجود دارد، شرایطی مثل هویت قبیله‌ای، مذهب، ترس و یا بعضاً بیگانه‌هراسی مردم که در تحلیل‌های شما جایی ندارند، اما در تصمیم‌گیری افراد درمورد ساختار سیاسی که می‌خواهند تحت آن زندگی کنند، تأثیر می‌گذارند.

مسلماً همین‌طور است. داشتن یک نظام موفق، تنها تحت تأثیر عامل عقلانیت نیست. این‌که نظام آمریکا موفق‌ترین نظام دنیاست، به این دلیل نیست که آمریکایی‌ها رفته‌اند و یکی یکی همه نظام‌های دنیا را بررسی کرده‌اند و به این نتیجه رسیده‌اند که نظام سیاسی خودشان بهترین نظام سیاسی است، بلکه دلیلش این است که با چنین نظام و آرمان‌هایی بزرگ شده‌اند.

پس از 25 سال فهمیدم که دنیا به سمت نظام لیبرال دموکراسی پیش نمی‌رود/دلبستگی آمریکا به نیروی نظامی، یکی از دلایل شکست دموکراسی است/آمریکا توان برقرار کردن دموکراسی در خاورمیانه را ندارد/آمریکا بزرگ‌ترین نظام دچار انحطاط در دنیاست/

به نظر من کلید پیاده کردن یک نظام سیاسی دموکراتیک و موفق این است که بتوانید دموکراسی را با هویت مردم و نهادهایی که در یک کشور فعالیت می‌کنند گره بزنید. این هویت را باید از عواملی بسازید که همیشه لزوماً عقلانی نیستند. جوامع بشری اصولاً از چنین بخش‌هایی تشکیل شده‌اند.

بگذارید به بحث حمله هواپیماهای آمریکایی به سوریه و عراق برگردیم. به نظر شما با توجه به ظهور داعش در این کشورها، چگونه می‌توان تصور کرد که نظامی که در این کشورها تشکیل می‌شود، کوچک‌ترین شباهتی به نظام ایده‌آل شما یعنی لیبرال دموکراسی داشته باشد.

من معتقدم که باید به تاریخ نگاه کنیم. اروپا در قرن‌های 16 و 17 درگیر جنگ‌های مذهبی بود که در نهایت به امضای توافقنامه منجر شد. بعد از آن، اروپا دوره ملی‌گرایی را طی کرد. در هر دوی این دوره‌ها، مسئله اساسی، سیاست مبتنی بر هویت بود که به لیبرال دموکراسی هم بسیار آسیب زد. اما بالأخره همه از این وضعیت خسته شدند و در سال 1945 به این نتیجه رسیدند که این شیوه حکومتی اصلاً به دردشان نمی‌خورد. گفتند باید ملی‌گرایی را از سیاست کنار بگذاریم و همین اساس تشکیل اتحادیه اروپا و صلح بین کشورها شد.

درست است، اما آن‌چه من را نگران می‌کند این است که شما 25 سال پیش در مورد شیوه حکومت‌داری نظری داشتید که اکنون به نظر می‌رسد کاملاً اشتباه بوده است. در بسیاری نقاط دیگر از جهان، سیاست بر اساس هویت اداره می‌شود، چه این هویت قومیت و قبیله باشد، چه مذهب باشد. شما هم بهتر از من می‌دانید که ملت‌ها دارند به این سمت و سو حرکت می‌کنند. کافی است به خاورمیانه یا روسیه نگاه کنید.

ممکن است همه این نکات درست باشد. ممکن است شاهد اوج گرفتن نظام‌های اقتدارگرا باشیم که این بسیار نگران‌‌کننده است. ادعای من هم هیچ‌گاه این نبود که تاریخ، در بطن خود یک نظام مارکسیستی دارد که حرکت آن اجتناب‌ناپذیر است و فاعلیت افراد در آن نقشی ندارد.

http://www.mashreghnews.ir/fa/news/352745/%D9%BE%DB%8C%D8%B4-%D8%A8%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D9%85%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B4%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF-%D9%85%D9%85%DA%A9%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA-%DA%86%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C-%D9%84%DB%8C%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%84%E2%80%8C-%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%DA%AF%DB%8C%D8%B1%D8%AF

به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم، "این نظام نوینی که آمریکائی‌ها می‌گویند این است، کاری کنند که همه دنیا آن‌طور که آنها می‌خواهند، فکر کنند و حقایق را وارونه بفهمند. نظم نوینی که آمریکا در پی استقرار آن است، متضمن تحقیر ملت‌ها و به‌معنای امپراطوری بزرگی است که در رأس آن آمریکا و پس از آن قدرت‌های غربی است. بازگشت به جامعه جهانی ــ که آمریکا منادی آن است ــ به‌معنای پذیرش سلطه فرهنگ غرب است".

این نکته مهمی بود که رهبر معظم انقلاب در خصوص نظم نوین جهانی تأکید فرمودند؛ بر این اساس و طبق آنچه از این نظریه استخراج می‌شود، نسخه‌پیچی آمریکایی برای جهان نه‌تنها از حیث قطب‌بندی بلکه در ابعاد هویتی، ماهیتی، ادبیات کنش‌گری در جهان و نیز از حیث کارکردی و ابزاری مخدوش شده است. در حقیقت؛ سفارشات آمریکایی که در قالب هندسی مخروطی شکل، با رأس و محوریت ایالات متحده برای بخش‌های زیرین نظام بین‌الملل، تقسیم کار می‌کرد، در دوره جدید، شکل مخروطی خود را به فضایی مسطح داده و در نتیجه، سیاست‌گذاری برای روندهای جهانی، به این سمت و سو می‌رود که در سطحی یکسان و به‌آرامی میان ملت‌ها مورد بررسی قرار گیرد. ملت‌ها نیز اندک اندک دریافتند که وابستگی به نمادهای هژمونی مانند سازمان‌های به‌اصطلاح بین‌المللی مانند صندوق جهانی پول و بانک جهانی، نه‌تنها در جهت رشد همه‌جانبه ملت اثر مثبتی ندارد، بلکه این سازمان‌ها در مواقع لزوم به‌عنوان ابزار و بازوی سلطه جهانی عمل و کشورهای وابسته را استثمار می‌کند.

 

این نکته نه‌تنها در اندیشه معاصر شرق در دهه اخیر مورد تأکید قرار گرفته و آثار آن با ظهور قدرت‌های بزرگ سیاسی و اقتصادی مشهود است، که نظریه پردازان رئالیست آمریکایی نیز به این نکته اذعان دارند. چنان‌که "کیسینجر" کهنه‌کار در وال استریت ژورنال لب به اعتراف گشوده و می‌گوید: «لیبی در جنگ داخلی است، شبه‌نظامیان بنیادگرا در حال بنا کردن خلافت در سوریه و عراق‌اند و دموکراسی جوان افغانستان در آستانه فلج شدن قرار گرفته است و علاوه بر این‌ها اختلافات با روسیه بار دیگر ظاهر شده و رابطه با چین هم به تبادل اتهام در برابر عموم و همکاری تقسیم شده است. مفهوم نظمی که اساس انگاره‌های غربی بود با بحران مواجه شده است«.

در همین راستا خبرگزاری تسنیم در سلسله گزارش‌ها و گفت‌وگوهای ویژه‌ با کارشناسان روابط بین‌الملل به بررسی ابعاد این پوست‌اندازی هندسه قدرت جهانی پرداخته است.

در ادامه این گفت‌وگوها، دیدگاه دکتر حسن عباسی رئیس مرکز بررسی‌های دکترینال و کارشناس مسائل استراتژیک را پیرامون شکل‌گیری این تحول جویا شدیم.

مرکزی که عباسی آن را اداره می‌کند مرکز بررسی های دکترینال است که به طور تخصصی روی دکترین‌های سطوح مختلف کشور و حوزه بین‌الملل کار می‌کند و تنها مرکز تخصصی از این حیث در کشور و جهان اسلام است که فعالیت آن شباهت زیادی به فعالیت‌های "مرکز ترودوک" در ایالات متحده یا DCDC انگلستان دارد.

وظیفه این مرکز، آن‌گونه که خود عباسی می‌گوید "تمرکز بر تبیین دکترین‌ها در سطوح مختلف است که جهت‌گیری تبیین دکترین‌ها به طیف‌های مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، امنیتی و اجتماعی برمی‌گردد و این حوزه‌ها نیز در سطوح مختلف مانند حوزه‌های ملت‌سازی، دولت‌سازی و نظام سازی بررسی می‌شود. پروژه اصلی مرکز، "هرم جامعه هجری" است و تنها مرکزی است که به طور تخصصی در خصوص جامعه‌سازی در هر 4 سطح ملت‌سازی، دولت‌سازی، نظام‌سازی و ملک‌سازی فعالیت می‌کند. افق واسط این مرکز سال 1414 و افق دور آن، 1444 است و از این حیث هم در آینده‌شناسی در کشور و جهان اسلام، تنها مرکز آینده‌پژوهی در افق‌های 50 ساله محسوب می‌شود."

عباسی معتقد است که "در فرایند نظم جهانی در طول 3000 سال گذشته همیشه تقابل نظم غربی - شرقی وجود داشته است. مصداق این امر، یک بار در دیدگاه هومر یا در تقابل امپراطوری ایران و روم وجود دارد، یک بار در جنگهای صلیبی پدید می‌آید و در دوره جدید نیز در جنگ‌های شوروی و آمریکا بروز می‌کند هم اکنون هم با کنار رفتن شوروی و یک‌پارچه شدن قدرت در جهان مدرن، اسلام در این تقابل جایگزین شده است.

بخش نخست از مشروح این گفت‌وگو را از نظر می‌گذرانید:

*تسنیم: آقای دکتر عباسی؛ تعریف شما از نظم جهانی چیست و اصولا به نظم جدید و نظم قدیم از چه منظری نگاه می کنید؟

-عباسی: طبق اشاره‌ای که شما داشتید، پس از فروپاشی شوروی و همچنین جنگ نفت عراق و آمریکا در کویت، مفهوم  (new world order) بر سرزبان‌ها افتاد و بوش پدر این مفهوم را مطرح کرد و در همین حال، شوروی محو شده و حدود 15 کشور پیرامون فدراسیون روسیه شکل گرفت و امپراطوری شرق عملا بدون هیچ جنگی فرو پاشید و با رخدادهایی مانند کودتا علیه گورباچف، یلتسین توانست صحنه را مدیریت و فضا را تثبیت کند که در نهایت، پروژه جهان تک قطبی مطرح شد.

جهان تک قطبی آنقدر خوشبینی ایجاد کرده بود که "فوکویاما" در مقاله معروف پایان تاریخ، عملا از تک ایدئولوژی شدن نظام بین‌الملل یاد کرد. زمانی بحث ما نظم نوین جهانی از حیث یک کشور هست، اما زمانی یک مسئله‌ای فراتر از یک کشور مثل آمریکا که یک تمدن را نمایندگی می‌کند پیش می‌آید.

فوکویاما مسئله ایدئولوژی برتر را که در دهه اخیر از آن به عنوان نئولیبرالیسم یاد می‌کنند مطرح کرد و مدعی شد که ایدئولوژی لیبرالیسم، حرف اول و آخر را می‌زند چرا که در طول 100 سال، ایدئولوژی مارکسیسم، نازیسم و فاشیسم را در جنگ جهانی دوم و جنگ سرد از سر راه برداشته است. او اسلام را رقیب ویژه‌ای برای لیبرالیسم محسوب نکرد و معتقد بود با لیبرالیسم، تاریخ دیگر تمام می‌شود و این حرف اول و آخر تاریخ است که لیبرالیسم جهان را اداره می‌کند.

پس ما دو مفهوم داریم؛ یک مفهوم، نظام تک قطبی از حیث کشور-تمدن و مفهوم دوم؛ نظام تک قطبی به مفهوم ایدئولوژی لیبرالیسم که در آن یک ایدئولوژی، تمدن و قدرت جهانی را به ارمغان می‌آورد. این اتفاق پیشینه دارد چرا که ما همواره نظم جهان را به صورت دوقطبی غربی-شرقی دیدیم.

*تسنیم: به مصداق‌هایی از این نظم غربی-شرقی اشاره می‌کنید؟

-عباسی: به عنوان نمونه؛ نظم غربی شرقی در دوره یونان باستان، بین تروا در ترکیه امروزی و در شرق اژه، دولت-شهر آتن و دولت-شهر اسپارت در منطقه غربی ایجاد شده بود، بنابراین از اولین متن برجای مانده غربی‌ها و کتاب ایلیاد و اودیسه هومر، نظم جهان دوقطبی بوده است، نظمی غربی- شرقی که در ماجراهای افسانه ای ایلیاد و اودیسه، تروا، شرق را و شهر آتن و اسپارت، غرب را مدیریت می‌کرد.

این تقابل غربی – شرقی در دوره هخامنشیان هم ادامه دارد، تمدن غربی که تمدن یونان است و تمدن شاخص شرقی که امپراطوری هخامنشی است. این نظم غربی-شرقی در دوره حمله اسکندر به ایران و اشکانیان و سلوکیان و موضوع بیرون راندن اسکندر از ایران هم وجود داشت.

در 2060 سال پیش که مرکزیت ثقل‌ غرب در امپراطوری رم و ایتالیای امروز به رهبری ژولیوس سزار بود، سپهبد سورنا شکست سختی به غرب می‌دهد و نظام دوقطبی تثبیت می‌شود و لذا، تقابل غربی-شرقی میان ایران و رم، به عنوان نماد غربی-شرقی تا زمان ساسانیان هم ادامه دارد.

تسنیم: جنگ‌های اسلام و مسیحیت در دوره قدیم هم در این چارچوب ارزیابی می‌شود؟

-عباسی: در زمان جنگ های صلیبی در یک دوره چندصد ساله نظام بین‌الملل، نظم دوقطبی را به عنوان نظم شاخص می‌بینیم که بر اساس آن، جنگ‌های اسلام و مسیحیت بر سر نقطه کلیدی بیت‌المقدس ایجاد شده بود که بعد از آن هم دوره مدرن آغاز شد و نظم جدید با صلح معاهده وستفالیا شکل گرفت. تقریبا در 200 یا 300 سال بعد از معاهده وستفالیا، مفهوم دولت-ملت با چارچوب‌هایی که دارد جای ساختار قبلی را می‌گیرد و از آن پس، ساختار دولت‌ها مبتنی بر مرزهای ملی ایجاد شد و آرام آرام به نظام نوین جهانی می‌رسیم که این نظم نوین در قرن 20 با شکل‌گیری جامعه ملل و پس از آن در جنگ جهانی دوم با شکل‌گیری سازمان ملل و واگذاری حق وتو به 5 کشور پیروز جنگ، وارد پروسه جدیدی می‌شود که این نظم هم، باز یک نظام دو قطبی غربی-شرقی است که شوروی شرق را نمایندگی می‌کند و بلوک شرق کمونیستی-سوسیالیستی با رنگ قرمز مشخص شده و بلوک آبی به رهبری آمریکا جایگزین امپراطوری انگلیس می‌شود.

مشخصا جامعه ملل در جنگ جهانی اول و سازمان ملل در جنگ جهانی دوم برآمده از جنگ‌هایی بود که صورت گرفت و عملا مفهومی به نام نظم نوین جهانی با آرایش پس از جنگ‌ها شکل گرفت و 5 کشور برتر دارای حق وتو در سازمان ملل همگی در یک دوره 10 ساله و پس از جنگ سرد، صاحب سلاح اتمی شدند.

عملا نظم نوین جهانی یک دوره 45 ساله جنگ سرد را طی کرد و با فروپاشی شوروی نظم تک‌قطبی ایجاد شد. از سال 1990 یک دوره فترت وجود داشت که بوش پدر مفهوم جدیدی را مطرح کرد با عنوان (new world order) و پس از حدود 10 سال در اواسط سال 2001، برج‌های دوقلو با توطئه خود آمریکایی‌ها و به نام القاعده، منهدم شد که در نهایت، این اتفاق نظام دو قطبی جدیدی را ایجاد کرد که یک سوی آن آمریکا بود و سوی دیگر دشمنی به نام اسلام و از آنجا جنگی دروغین علیه تروریسم مطرح شد و این مبارزه دروغین با تروریسم هنوز هم ادامه دارد و در همین روزها شاهدیم که آمریکا حملاتی به سوریه انجام می‌دهد. پس در واقع در فرایند نظم نوین جهانی، اگر چین و هند و یا اینکاها و مایاها در تمدن آمریکای قدیم و مصر را در تمدن آفریقایی کنار بگذاریم، مشخصا در طول 3000 سال گذشته همیشه تقابل نظم غربی - شرقی وجود داشته است، مصداق این امر، یکبار در دیدگاه هومر یا در تقابل امپراطوری ایران و رم وجود دارد و یا در جنگ های صلیبی پدید می‌آید و در دوره جدید در جنگ‌های شوروی و آمریکا بروز می‌کند و هم اکنون نیز با کنار رفتن شوروی و یکپارچه شدن قدرت در جهان مدرن، اسلام در این تقابل جایگزین شده است.

****نظم نوین جهانی؛ نظمی فرهنگی بر مبنای تقابل ایدئولوژیک

عملا نظم جهانی را یک بار با ماهیت ژئوپلتیکی و ژئواستراتژیکی روی زمین و جعرافیا تعریف می‌کنیم و تعریف ما تعریف جغرافیا محور است. یک بار هم درخصوص نظم جهانی، ناظر بر مباحث و تعاریف تمدنی بحث می‌کنیم که نظریات "ساموئل‌هانتیگتون" خود را برجسته نشان می‌دهد؛ یعنی نظم جهانی مبتنی بر اتصال تمدن‌ها و هم زیستی مسالمت آمیز یا تقابل تمدن‌ها، اما در حالت اولی‌تر نظم جهانی را نظم فرهنگی می‌بینیم که مبتنی بر ایدئولوژی‌هاست تا تقابل ایدئولوژی‌ها با یکدیگر را بررسی کنیم و ببینیم تقابل ایدئولوژی ها باهم کجاست؟

کشوری کاملا شرقی است مثل ژاپن، اما فرهنگ لیبرالی دارد. یا تایوان، کره جنوبی و سنگاپور کشورهای شرقی هستند که طبیعتا باید از شینتوئیسم، هندوئیسم و بودیسم بهره ببرند اما در عرصه عمل نظام اجتماعی جهانی از لیبرالیسم و کاپیتالیسم سرمایه‌داری بهره می‌برند، ممکن است در جهان اسلام هم همین تقسیم‌بندی را مشاهده کنیم. هم اکنون، امارات و قطر از مفهوم اسلام استفاده می‌کنند اما عملا ایدئولوژی‌شان لیبرالیسم است. یا در ترکیه که شرقی است، ولی علاقه دارد به اتحادیه اروپا بپیوندد هم ایدئولوژی لیبرالیسم و نئولیبرالیسم را مشاهده می‌کنیم.

پس در واقع عملا نظم نوین جهانی بیش از آنچه که به سبک و سیاق سابق، ناظر بر ژئوپلتیک و ژئواستراتژی باشد و روی زمین تعریف شود و بیش از آنچه که برخلاف نظر هانتیگتون، تمدن محور باشد و هم‌زیستی و یا تقابل تمدن ها را کنار هم مد نظر داشته باشد، بیشتر مفهومی ایدئولوژیک است که تقابل ایدئولوژی ها را نشان می‌دهد، بر این اساس اگر ظهور و بروز ایدئولوژی ها را در زندگی و مناسبات اجتماعی مردم بررسی کنیم به این نکته می‌رسیم که شاید کسی در چین، روسیه، آفریقای جنوبی، مکزیک و یا ایران زندگی کند اما ایدئولوژی او از لحاظ سبک زندگی ایدئولوژی لیبرالیسم باشد و سبک زندگی آمریکایی و American Lifestyle  را پذیرفته باشد. پس اگر که به سیاق پیشین بنگریم یک تعریف این است که نظم نوین جهانی را مبتنی بر جغرافیا تعریف کنیم، یک دیدگاه این است که نظم را از منظر تقسیم تمدنی ببینیم و میان هر تمدنی خطی رسم کرده، آن را جدا کنیم، اما وقتی ایدئولوژی ها را مبنی قرار دادیم، به طور مشخص نمی‌توانیم بگوییم به کدام زمین و یا تمدن صرف باز می‌گردد بلکه ایدئولوژی می‌تواند در کشور رقیب هم پذیرفته شده و در سبک زندگی یک کشور خود را نشان دهد، بنابراین تعریف نظم نوین جهانی به شدت دستخوش متغیرهای متعددی شده که دیگر به شکل ساده پیشینی نیست.

*تسنیم: اعتراض‌های جهانی نسبت به سیاست‌های آمریکایی و صهیونیستی، امروز حتی در شهرهای آمریکا و اروپا مشاهده می‌شود، در سایر کشورها نیز این انتقادات کاملا مشهود است. این نشانه کلی از تغییر در نظم جهانی است، از نگاه شما علل و علائم این تحول چیست؟

-عباسی: من تقسیمات ژئوپلتیکی و ژئواستراتژیک قبلی نظم جهانی را مبنا نمی‌دانم، نه اینکه به عنوان متغیر قبول نداشته باشم بلکه متغیرهای جدید را در شکل گیری و فروپاشی قدرت مبنا قرار می‌دهم، چرا که هر نظمی خودش علت یک قدرت و هر قدرتی زمینه ساز یک نظم است. بنابراین پیش از اینکه نظام بین‌الملل را در تئوری سیستم‌ها بشناسیم تا نظم نوین را استنباط کنیم باید به مناسبات یا مکاتب متعدد قدرت روی بیاوریم تا اصلا مشخص شود که قدرت به قول "تافلر" در حال جابجایی است یا خیر؟

به نظر می‌رسد قدرت نظامی که نظم جهانی را تا اواخر جنگ سرد رقم می‌زد اولویت اول ندارد. یعنی نظم جهانی برخاسته از مفهومی به‌نام قدرت نظامی صرف و قدرت سخت نیست و با نظریات ژوزف نای مؤلفه‌ای به‌نام قدرت نیمه‌سخت و قدرت نرم در این حوزه نقش آفرینی می‌کند. در جمهوری اسلامی ایران هم نوع بومی این مفاهیم توسط شخص رهبر معظم انقلاب از 1379 تحت عنوان "تهدید نرم و نیمه‌سخت و سخت" مطرح و در طول 13 یا 14 سال گذشته تئوریزه شد. در نتیجه، مفهوم (soft power) قدرت نرم و  semi-power قدرت نیمه‌سخت است که در واقع به‌جای مفهوم (hard power) و قدرت سخت نقش اصلی را ایفا می‌کند بنابراین در نظم جدید حوزه اقتصاد اهمیت زیادی پیدا می‌کند که در همان دوره پس از فروپاشی شوروی نیز این مفهوم هم توسط "تافلر" و هم توسط "لسترتارو" مطرح شد. به تعبیر آقای "مایک ملونی" اقتصاد دان آمریکایی، اعتنای ابرقدرتی و امپراطوری آمریکا بر مفهومی به نام دلار است.

در همین راستا مقابله‌هایی نیز با مفهوم دلار صورت گرفت که مصداق‌های آن، بعد از "برتون وودز" و پس از فروپاشی شوروی و شکل‌گیری "پیمان اقتصادی کومکن" (سازمان اقتصادی کشورهای کمونیست که پیمانی بود روبروی بازار مشترک اروپایی که به نسبت پیمان ورشو به پیمان ناتو که دو پیمان سیاسی و نظامی بودند، این دو پیمان‌های اقتصادی بودند) ظاهر شد، و پیمان اقتصادی کومکن در مقابل بازار مشترک اروپایی و مناسباتی که نفتا در آمریکای شمالی داشت، قرار گرفت.

با فروپاشی کومکن، بلوک شرق و پیمان ورشو و بعد از "برتون وودز" به دلیل پشتوانه نفتی دلار، شاهد ایجاد مفهوم امپراطوری دلار بودیم که این مفهوم، ناظم اصلی نظام بین‌الملل و این رژیم متأثر از سازوکار دلار عمل می‌کرد، هنوز هم مایک ملونی ادعا دارد که مؤلفه اصلی امپراطوری و نظم آمریکایی در نظام بین‌الملل و وابستگی بیش از نیمی از کشورهای دنیا به‌عنوان کشورهای اقماری، به آمریکا، ناشی از مفهوم پترودلار است و از اینجا است که پیمان تجارت جهانی WTO مطرح شد و سازمان تجارت جهانی از ابتدای سال 1374 خورشیدی برای مدیریت روابط تجارت چنـدجانبه بیـن المللی جایگزین سازمان «گات» شد.

امروز WTO تلاش می‌کند این نظم را رقم بزند. بنابراین عملا نظم اقتصادی جهان، ترکیبی است از دلار نفتی با ساختارهای تجارت جهانی که یک درهم تنیدگی را به وجود می‌آورند و با مبانی ایدئولوژیک اقتصادی غرب یعنی مکتب شیکاگو، نگاه فریدمنی و یا نئوکینزی جمع شده و یک نظم جهانی را در حوزه قدرت نیمه سخت رقم می‌زنند.

پس مولفه‌های قدرت سخت؛ تقسیمات زمینی، جغرافیایی و ژئوپلتیکی، سلاح‌ها و ذرادخانه‌های نظامی هستند و از سوی دیگر؛ معیارهای قدرت نیمه سخت، پول مبنا در جهان یعنی پترودلار (با پشتوانه نفت و نه طلا)، استانداردهای تجارت جهانی، مفهومی به نام نرم‌افزار اقتصادی جهان که همین ایدئولوژی‌های اقتصادی است که از جهان آنگلوساکسون یعنی انگلیس و آمریکا به جهان تسری یافته، هستند.

پس از فروپاشی شوروی و بسط این دیدگاهها در حوزه نظم نوین جهانی، کتاب‌های "ساموئل هانتیگتون"، "الوین لویس تافلر" و کتاب‌های "لستر تارو" و دیدگاه‌های فرانسیس فوکویاما در ایران بسیار خوانده می‌شد و اگر شما به انتشار این کتاب‌ها در سال 1369 تا 1374 سری بزنید، می‌بینید که بازار این کتاب ها بسیار داغ بود و مدیران ترغیب می‌شدند این کتاب ها را مطالعه کنند و حتی در برخی از وزارتخانه‌ها جلسات کارشناسی بررسی محتوای این کتاب‌ها برگزار می‌شد. پس عملا مولفه "اقتصاد دلارمبنا" و  مولفه ساختار تجارت جهانی WTO بعد از پیمان گات و بعد از آنها هم مبانی نظریه غربی در نظام تک قطبی، حتی در چین و روسیه دوران آقای یلتسین یا آقای پوتین و ژاپن زمان آقای کویزومی و دیگر کشورها و حتی در ایران هم مبنا قرار گرفته بود.

اما در قدرت نرم مفهوم lifestyle خود را نشان می‌دهد، در نظام تک قطبی، آمریکایی‌ها تلاش می‌کردند که سبک زندگی خود را از طریق هالیوود جا بیندازند.آمریکایی‌ها مفهومی به نام American Dream  به معنی رویای آمریکایی دارند، رویای آمریکایی از بازار مسکن آمریکا با شعار "هر آمریکایی یک خانه" تا صنعت خودرو، صنعت فضایی و دموکراسی آمریکایی ادامه دارد و دموکراسی آمریکایی اصلا جزئی از رویای آمریکایی است. رویای آمریکایی همچنین، شقوق مختلف سبک زندگی در آداب معاشرت، در پوشاک مانند پوشش شلوار جین و کفش نایک، در نوع خوراک مانند مک دونالد و انواع فست‌فودها از این جنس و به ویژه پپسی‌کولا و کوکاکولا، موتورسیکلت هارلی دیویدسون و در موسیقی؛ سبک پاپ، جاز، بلوز و رپ و انواع سازوکارها و محصولات فرهنگی که سبک زندگی را شکل می‌دهد، در بر می‌گیرد.

*تسنیم: متولیان اصلی رویای آمریکایی و عاملان اجرایی آن چه بخش‌هایی هستند؟

-عباسی: نظم جهانی در حوزه قدرت نرم، نظمی بود که به زندگی تک تک شهروندان جهانی خط می داد و متولی اصلی آن ابتدا هالیوود در سینمای هر کشور و سپس تلویزیون آن کشور از طریق سریال‌ها و انیمیشن‌ها بوده است.

*تسنیم: بنابراین مولفه‌های قدرت را که تا الان برشمردید مختصر اشاره‌ای بفرمایید که شامل چه مواردی است؟

-عباسی: با این تقسیم بندی، مبنای نظم نوین جهان در دوره قبل از فروپاشی شوروی را به این عنوان بررسی می‌کنیم که مولفه‌های قدرت را به 3 بخش سخت، نیمه سخت و نرم تقسیم می‌کنند. قدرت سخت در حوزه تقسیمات جغرافیایی، بنیه و سلاح‌های نظامی است که این تقسیمات مبنای جنگ سرد بود، ولی در قدرت نیمه سخت 3 مولفه کلیدی شامل؛ نرم افزار اقتصادی یعنی مکاتب متعدد اقتصاد لیبرالی، دوم؛ ساختارهای تعرفه و تجارت به ویژه استانداردهای تجارت جهانی در WTO و سوم؛ مفهوم "پترودلار" و مبنا قرار گرفتن دلار آمریکا در معاملات و مراودات اقتصادی است.

این موارد، نظم نوین جهانی پس از جنگ جهانی دوم و جنگ سرد و فروپاشی شوروی را در عصر جرج بوش پدر رقم زد که تا امروز هم ادامه دارد.

به قدرت نرم که می‌رسیم ظرافت‌های عمیق‌تری پیدا می‌کند و ما از حوزه بلوک های قدرت که جهان را به دو قسمت آبی و قرمز، شوروی و آمریکا و ورشو و ناتو تقسیم می‌کرد، عبور کرده و به این نکته متمرکز می‌شویم که در این مرحله؛ تک تک افراد می‌توانند از حیث سبک زندگی و اینکه باورها  و اعتقادشان به کدام بلوک تعلق دارد، عضو بلوک الف یا ب باشند. لذا سبک زندگی افراد که تغییر می‌کند، دیگر شهروند آن بلوک محسوب می‌شوند.

در این مرحله، چهار مولفه لیبرالیسم، دموکراسی، جامعه مدنی و حقوق بشر خیلی برجسته می‌شود که این چهار مولفه نرم افزاری و ایدئولوژیک، اساس قدرت نرم آمریکایی را تشکیل می‌دهد و در مفهوم "رویای آمریکایی" متولد و متبلور می‌شود، دستگاه رویاپردازی آمریکا یعنی هالیوود هم موظف است تا این رویا را در سراسر آمریکا شکل داده و معرفی کند.

 

با وجود این تقسیمات و در دسته بندی مهمترین گزاره‌هایی که برای نظم جهانی موجود و حرکت به نظم آینده قائلیم، پایین‌ترین امتیاز را به قدرت نظامی سخت و تقسیمات ژئوپولیتیکی و جغرافیایی تسلیحاتی داده و بالاترین امتیاز را به قدرت نرم، سبک زندگی و انگاره‌های جامعه‌سازی و آنچه جامعه مدنی می‌نامند می‌دهیم و البته ما در تئوری‌های اجتماعی بومی خود و در مقابل جامعه مدنی، مفهوم جامعه هجری و جامعه مهدوی داریم و در میانه این دو نیز قدرت نیمه سخت هست که جایگاه دلار و سازوکارهای WTO در آن موقعیت ویژه دارد.

نکته حائز اهمیت دیگر، ضریب نفوذ بالای اینترنت و فضای سایبر در اواخر جنگ سرد و زمان فروپاشی شوروی  است و هرچه از فروپاشی شوروی در 1990 به این سو پیش می‌آییم، این ضریب نفوذ بیشتر شده است.

***دعوای مکیندر، اسپایکمن و ماهان بر سر قلب جهان

اهمیت این مفهوم در تبیین قلب حیاتی جهان است. در قرن بیستم، مفهومی به نام هارتلند وجود داشت که منطقه‌ای بود در آسیای میانه کنونی از شمال افغانستان و شمال خراسان ایران و کشورهای 5 گانه آسیای مرکزی، تا تنه آسیایی روسیه در کوههای ماوراء آرال.

مکیندر و شاگردانش روی این نکته تاکید داشتند که هر کشوری قلب بزرگترین خشکی کره زمین را در اختیار داشته باشد بر کل کره زمینه سیطره خواهد داشت، چون کره زمین سه چهارمش آب است و قلب آن یک چهارم باقی مانده هم که خشکی هست اروپا و آسیای به هم چسبیده است و قلب این بخش، آسیای میانی است.

اما "اسپایکمن" معتقد بود که حاشیه سرزمین جهانی یعنی حاشیه اروپا و آسیا اهمیت دارد که این نظریه بعد از جنگ جهانی دوم مطرح شد و با نظریه اسپایکمن، 3 پیمان پیرامون شوروی به وجود آمد، پیمان ناتو در اروپا و پیمان سنتو میان ایران، پاکستان و ترکیه و پیمان سیتو و شاگرد اسپایکمن این تقسیمات را به مباحث تمدنی برد.

120 سال پیش "آلفردماهان" به عنوان اولین "هیدرو پلیتیسین" دوره جدید، فرض دیگری را طرح کرد و آن هم مفهوم "دریای حیاتی" بود که در مقابل نظریه قلب جهانی و هارتلند که مبتنی بر دیدگاه مکیندر بود مطرح شد.

ماهان معتقد بود هر کشوری بر دریا حکومت کند بر خشکی‌های زمین نیز حکومت خواهد کرد و این نیز موجب شد که آمریکا بر اساس این نظریه، کره زمین را به 7 قسمت تقسیم و 7 ناوگان ایجادکند و پس از آن، امریکا ابتدا به عنوان یک امپراطوری دریایی و بعد از جنگ جهانی دوم و باز شدن پای انسان به فضا، به یک امپراطوری فضایی تبدیل شد.

در مقابل تقسیمات هارتلند و ریمبلند و امپراطوری دریاها، مفهوم برینلند جهان به جای هارتلند و منطقه هارتسی جهانی مطرح شد و مثلث برمودا به عنوان منطقه حائز اهمیت مورد نظر قرار گرفت که طرح آن افسانه‌ها بعد از جنگ جهانی دوم در خصوص مثلث برمودا به این خاطر بود که اهمیت این محدوده را برجسته کنند. لذا در طول 20 سال اخیر مفهومی نزد دکترینرها و استراتژیست‌های آمریکا تحت عنوان برینلند جهانی شکل گرفت.

*تسنیم: به واسطه این نظریه پردازی‌ها، راهبرد کلانی که آمریکا ذیل کارکرد نفوذ خود اتخاذ کرده چیست؟

-عباسی: مغز حیاتی سایبری جهانی جایی است در کنار جاده بالتیمر در شمال شرق واشنگتن دیسی که حدود 9 هکتار سوپر کامپیوتر  دارد که این سوپرکامپیوترها در زیر زمین و جایی که در جنگ اتمی صدمه نبیند روزانه حدود 3.5 میلیارد پیام را از تماس‌های تلفنی، پیامک‌ها و تلفن‌های ثابت و مطالبی که در فضای سایبر به اشتراک گذاشته می‌شود رصد و جمع‌آوری می‌کنند و این کاری است که بر عهده NSA گذاشته شده است و طبعاً سازمان اطلاعاتی NSA (که سال پیش با پناهنده شدن یکی از مأموران NSA به‌نام اسنودن به روسیه بخشی از اطلاعات این سازمان لو رفت) به‌عنوان متولی مغز مجازی جهان عمل می‌کند و اینترنت جهانی، سرورها، تمام کاربرانی که وصل هستند و اطلاعاتشان از طریق این سرورها به اشتراک گذاشته می‌شود، موتورهای جست‌وجوی یاهو و گوگل، سیستم عامل لینوکس و ویندوز و تمام نرم‌افزارها را رصد کرده و شبکه یک‌پارچه جهانی را برای ایجاد نظم جهانی سایبرنتیک رقم زده‌اند.

عملاً سیستم سایبر به هر 3 بخش قدرت سخت، نیمه‌سخت و نرم مربوط است و همان‌طور که حوزه جغرافیایی زمینه‌ای برای مناسبات قدرت است، فضای مجازی هم بستری است که در آن ملت ـ تمدن‌ها ایجاد می‌شوند، چنانکه ملت ــ تمدنی مانند فیس‌بوک به‌اندازه کشور چین و هند جمعیت دارد و وقتی 1 میلیارد نفر انسان، در این شبکه اجتماعی روابطی دارند، این یک نظم است و آنچه نظام الکترونیک نامیده می‌شود عملاً اتفاق می‌افتد.

بنابراین مغز جهان در نظم سایبرنتیک، در شمال شهر واشنگتن دی‌سی در کنار جاده بالتیمر است که تمام این اطلاعات که از طریق فضای سایبر در شبکه های اجتماعی به اشتراک گذاشته می‌شود، ظرفیتی از حیث تماس‌ها، مراودات و مکالمات ثابت و موبایل‌ها، در این حوزه پدید می‌آورد که همه رصد و ثبت می‌شود و این ظرفیت به گونه‌ای است که تمام افراد در این سیستم پروفایل خود را دارند تا تمام افراد به عنوان شهروندان جامعه جهانی سایبرنتیک، قابلیت کنترلی داشته باشند و در نتیجه، بستر فضای مجازی برای نظم جهانی شکل می گیرد و در مقابل ACTUAL SOCIETY یک VIRTUAL SOCIETY به وجود می‌آید.

وقتی فضای مجازی برای شما یک ID در نظر گرفته و سازمان شما هم وب‌سایتی دارد که هویتی در فضای سایبر برای ان تعریف شده است، این پدیده، آرام آرام به هویت یک زبان و هویت یک تمدن و هویت یک کشور تبدیل می شود و در نهایت، شبیه همین جهان موجود در فضای سایبر به شکل مجازی شکل می‌گیرد و ضریب نفوذش روز به روز در زندگی اجتماعی بیشتر شده و انحصار آمریکایی موتور جستجو و سیستم‌های عامل و زیرساخت شبکه این هویت سایبری، این اقتدار جهانی را برای این کشور استمرار می‌دهد.

*تسنیم: نسبت هویت سایبری جهانی به تقسیمات قدرت به در سه بخش قدرت سخت، نیمه سخت و نرم چگونه تعریف می‌شود؟

-عباسی: عملا سیستم سایبر به هر 3  بخش مربوط است و بستری برای این سه بخش است. همانطور که حوزه جغرافیایی و محیطی، زمینه‌ای برای مناسبات قدرت است، فضای مجازی هم بستری است که در آن ملت-تمدن‌ها ایجاد می‌شود و ملت تمدنی مانند فیسبوک با 1 میلیارد نفر جمعیت در این شبکه روابطی دارند.

***مغز سایبری و بدن مجازی آمریکایی؛ تجویزی برای نظام جهانی

قدرت سایبر، از هر سه وجه و مولفه قدرت برخوردار است، ما وقتی در نظم نوین، مبنی را این 3 سطح قرار می‌دهیم و مولفه‌های آن را هم مشخص می‌کنیم، مفهوم قدرت سایبر را منحصرا به هیچ کدام از این 3 واگذار نمی‌کنیم، بلکه قدرت سایبر به مثابه شبکه عصبی بدن عمل می‌کند چنان که مغز انسان از طریق سیستم نخاع و شبکه عصبی تا کل اندام ها گسترش می‌یابد.

با این تعریف، نظام بین‌الملل به یک بدن مجازی تبدیل می‌شود که مغز مجازی آن در ایالات متحده و انتهای اندام‌ها در بخش‌های دیگری است که وظیفه هر کشور نیز معین شده است، مثلا ونزوئلا و عربستان نفت و ترکمنستان، گاز تولید کند و در کل اقتصادهای تک محصولی در تولید اطلاعات و انرژی فعال باشد و سپس برخی کشورهای انتهای اندام و مصرف کننده هستند مثل کشورهایی که ماهیت مصرفی دارند.

مجموعا این تقسیمات برای جلوگیری از فرسایش قدرت آمریکا برنامه‌ریزی شده است، به تعبیر آقای ریچاردواتسون در ترندگذاری سال 2010 یکی از 13 مگاترند افق سال 2050 این است که از غرب به شرق POWER SHIFT و انتقال قدرت صورت می‌گیرد، در نتیجه برای اینکه این انتقال قدرت از غرب به شرق صورت نگیرد، تلاش می‌شود تا این مولفه‌ها در کنار هم جلوی فرسایش تمدن غرب و آمریکا را بگیرند تا اولا، موازنه نظامی از بین نرود و همچنان برتری قدرت نظامی در حوزه قدرت سخت برای ایالات متحده حفظ شود و همچنین، پراکندگی جغرافیایی پایگاههای آمریکایی و 120 پایگاهی که در سراسر جهان دارد مخدوش نشود. در قدرت نیمه سخت، اقتدار دلار آمریکا نشکند و معیارهای آمریکایی در تجارت جهانی و سازمان WTO حفظ شود و همچنان مبانی نظری اقتصادی آمریکایی‌ها به خصوص اقتدار مکتب شیکاگو، مکتب پولی و مکتب نئوکینزی‌ها که مربوط به انگلیسی‌هاست نشکند و این مکاتب، همچنان مبنا قرار گیرند چرا که به هر حال، هر کشوری از این مکاتب بهره گیرد، غرب برد داشته است.

آنچه امریکا در نظر دارد این است که در حوزه قدرت نرم هم مشخصا رویای آمریکایی شامل سبک زندگی آمریکایی و مولفه‌هایی مانند لیبرالیسم و دموکراسی و جامعه مدنی و همچنین حقوق بشر، مبنای مناسبات قدرت نرم باشد. راهکاری که آمریکا برای معرفی این مولفه های قدرت نرم خود به جهان در نظر گرفته، استفاده از فضای سایبر برای یکپارچه سازی جهانی است. پس فضای سایبر یک زیرساخت است و آمریکا سعی دارد تا از طریق 3 منشا قدرت نیمه سخت، نرم و سخت، فروپاشی خود را به تاخیر انداخته و متقابلا، روند شکل‌گیری نظم نوین جهانی در خارج از حوزه تمدنی غرب را به تاخیر اندازد تا نظم نوین جهانی خارج از حوزه تمدن غرب شکل نگیرد. به این معنا که اگر قرار است نظمی شکل بگیرد که مبنای آن، سمت غربی اقیانوس اطلس در آمریکای شمالی نیست، حداقل این نظم در سمت غربی یعنی در اتحادیه اروپا صورت گیرد.

***ماموریت اتحادیه اروپا پرکردن خلا قدرت بعد از فروپاشی آمریکاست

*تسنیم: با این تعریف در هدف تشکیل اتحادیه اروپا به معنای همکاری‌های پولی و مالی و سایر مسایل اینچنین هم تشکیک می‌شود؟

-عباسی: بله؛ اصلا انسجام اتحادیه اروپا به نسبت این بود که در کنار ایالات متحده آمریکا یک اتحادیه اروپا شکل بگیرد و اصلا از پیمان ماستریخت به این سو، نیت این بود که به نسبت ایالات متحده امریکا یک ایالات متحده اروپا شکل بگیرد و اروپا یک کشور گسترده با 400 میلیون جمعیت باشد که پس از فروپاشی آمریکا بتواند وکیوم قدرت در غرب را حفظ کند و خلاء قدرت جهانی را بپوشاند و در خلاء آمریکا، چین، هند، روسیه، برزیل و ایران مدعی نشوند، بلکه اتحادیه اروپا این کار را انجام دهد. اما عملا مشخص شده است که اتحادیه اروپا چنین کاری را نمی‌تواند انجام دهد. پس وقتی ما عموماً صحبت از فرسودگی تمدن غرب و خصوصاً اشاره به فرسایش قدرت آمریکا داریم، بحث ما ناظر بر این است که در قدرت سخت، قدرت نظامی آمریکا به چالش کشیده شده و هرچه زمان گذشته، توان نظامی ایران بالا رفته و از طرف دیگر؛ یکه‌تازی آمریکا در چین، هند و آمریکای لاتین کاهش یافته و بنابراین قدرت آمریکایی اثرش را از دست داده است.

مؤلفه دوم اینکه "اقتصاد پول‌مبنا" و خصوصاً اقتصاد مبتنی بر دلار نیز به چالش کشیده شده و شاهد این مدعا پیمان پولی "بریکس" است که میان روسیه، برزیل، آفریقای جنوی، هند و چین منعقد شده و قرار شد این کشورها پیمان پولی مشترک خود را بسط داده و یک صندوق مشترک داشته باشند تا در مقابل صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی قرار گیرد و بی‌تردید، اتحادیه‌هایی که میان کشورهای مختلف زمینه پیمان پولی دوجانبه را فراهم می‌کند، روز به روز موقعیت دلار را بیشتر تضعیف می‌کند و موضع سازمان تجارت جهانی در عرصه تجارت جهانی تضعیف می‌شود. پس مولفه قدرت بعدی هم در نظام نوین جهانی دوره بعد از جنگ سرد و 1990 تا سال 2014 در این 20 یا 24 سال به سرعت به چالش کشیده می‌شود و اگر پیمان پولی دوجانبه زمینه مراودات اقتصادی باشد به بستری برای تجارت دوجانبه تبدیل می‌شود که در معیارهای WTO تعریف نشده که در نتیجه، موضع تجارت جهانی هم تضعیف می‌شود.

در خصوص مسئله مکاتب اقتصادی، مکتب اقتصاد فریدمنی، مکتب شیکاگو و اقتصاد پولی در آمریکا مصیبت ایجاد کرده است و اندیشمندان آمریکایی، مقصر مشکلات ایالات متحده را شاگردان آقای فریدمن می‌دانند.

 

*تسنیم: نشانه‌های مصیبت مکاتب اقتصادی آمریکایی چیست؟

عباسی: نشانه‌های این مشکلات شامل آنچه رخداد جنبش وال استریت و قریب به 18 تریلیون دلار بدهی ایالات متحده اقتصاد آمریکا است که این مسایل از رهاوردها و دستاورهای مکتب شیکاگو و مکتب اقتصاد پولی است. سند این ادعا دیدگاه مایک ملونی و آقای ژوزف استگلیتس است که در کتاب معروف سقوط آزاد، استگلیتس رسماً اعلام می‌کند که این اقتصاد آمریکا نیست که سقوط آزاد کرده، این علم اقتصاد آمریکا است که سقوط آزاد کرده و وقتی علم اقتصاد سقوط آزاد کرده، نمی‌تواند نیازها را پاسخ دهد و دیگر چه تفاوتی می‌کند که مکتب الف با مکتب ب را در اقتصاد لیبرالی استفاده کنید، چرا که کلا جوابگوی اداره اقتصاد نیست.

***جامعه مدنی آمریکا دیگر برای روشنفکران چشمگیر نیست

در حوزه قدرت نرم نیز، جامعه مدنی آمریکایی دیگر جذابیت سابق را ندارد، جذابیتی که 20 سال پیش و حتی 10 سال پیش داشت.

10 سال پیش در اواخر جریان رفورمیست‌ها در ایران و دوره دولت هفتم و هشتم، طرح مفهوم جامعه مدنی از سوی جریان شبه روشنفکری، چقدر برای برخی از افراد، جذابیت داشت. اما معلوم شد که این یک حربه‌ای از سوی آمریکاست، وگرنه امریکا برای کشوری مانند عربستان که برایش نفت را پمپ کرده و به تمدن غرب می‌رساند، قائل به مفهوم جامعه مدنی نیست. در مورد مفهوم حقوق بشر که دموکرات‌ها از 35 سال پیش در زمان کارتر به آن می‌پرداختند، اتفاقات عراق و فجایع ابوغریب مشاهده می‌شود. در 50 ماه گذشته نیز  200 هزار نفر در سوریه توسط شبکه‌های تروریستی مورد حمایت آمریکا کشته شدند و عملا حقوق بشر آمریکایی به چالش کشیده شده است.

لایه بعدی مسئله سبک زندگی آمریکایی با زمینه لذت جویی گسترده در درون آن است. این مسئله نیز در کشورهای مختلف با تردید نگریسته می‌شود و یک قلم این تردید، سن بالای ازدواج در آمریکا، فروپاشی خانواده و نادیده گرفته شدن این انگاره ها بوده است که طبعا از انقلاب فرهنگی و جنسی 1950 در آمریکا، یک دوره 50 تا 60 ساله نیاز بود که نسلی که این لذت‌گرایی را بسط می‌دهد روی دست آمریکا بماند تا با ایجاد خانواده‌های متلاشی شده آمریکایی، متوجه این مخاطرات شوند. بنابراین سبک زندگی آمریکایی، در آمریکای لاتین و خود آمریکا و آسیا با چالش مواجه شده است.

در نهایت رویای آمریکایی جهانگیر نشد و با ضریبی که دلار آمریکایی در جهان مبنای اقتصادی شد و اینترنت و نرم افزارهای آمریکا در جهان زمینه بروز یافت، چنین امکانی برای سبک زندگی، حقوق بشر و جامعه مدنی و دموکراسی آمریکایی فراهم نشد، چون آمریکا دموکراسی را برای همه تجویز کرد، اما در عین حال، سران کشورهای دوست آمریکا همواره با کودتا سرکار آمدند.

به عنوان مثال آمریکایی‌ها در کشور قطر، پسری را به عنوان جایگزین پدرش بر سر قدرت آوردند و پس از اینکه دوره او تمام شد، نوه او بر مسند نشست؛ یعنی در قطر، بحرین، عربستان، امارات، مغرب و اردن اصلا دموکراسی مطرح نیست، آمریکا در کشورهای دوست خود مفهوم دموکراسی را دنبال نمی‌کند. پس مفهوم لیبرال دموکراسی، نسخه‌ای است که آمریکا در کتاب‌ها می‌پیچد و در فضای خارج از منافع ملی خود آن را اعمال نمی‌کند و استاندارد دوگانه‌ای در دموکراسی دارد و این را در جامعه مدنی و حقوق بشر اعمال کرده است.

بنابراین قدرت نرم آمریکا به عنوان استاندارد یکپارچه برای تمام دنیا تجویز نمی‌شود و اگر بخواهیم مثال روشنی بیاوریم؛ ارزش آمریکایی به نام دموکراسی، در بحرین به ضرر آمریکاست، لذا 50 ماه است مردم بحرین صبح تا شب در خیابان راهپیمایی می‌کنند، اما آمریکا اجازه جابجایی قدرت را نمی‌دهد. آقای گیتس در دوره قبلی، صحبت‌هایی با حاکم بحرین داشت و چند ساعت بعد به عربستان سفر کرد و بعد از مذاکره با عربستان، این کشور بحرین را اشغال کرد که همچنان بحرین در اشغال نظامی عربستان به سر می‌برد. اینکه با یک حضور ساده رابرت گیتس این اتفاق می‌افتد، مردم بحرین می بینند دموکراسی اصلا با فرمول هایی که آمریکایی‌ها می‌گویند همخوانی ندارد.

بنابراین عملا ارزش‌های آمریکایی مانند سبک زندگی و رویای آمریکایی غیر از بخش‌هایی که انحطاط ایجاد می‌کند و در آن فساد اخلاقی هست، امکان بروز نیافت و هم اکنون در حال خنثی شدن هست.

مؤلفه دیگر، قدرت سایبر است که انحصار آمریکا بر موتورهای جست‌وجو و فضای سایبر هم توسط چین شکسته شده و این کشور اکنون، سیستم عامل و موتور جست‌وجوی مورد نظر خودش را دارد، روس‌ها موتور جست‌وجو و سیستم عامل بومی و زیرساخت شبکه مستقلی را دنبال می‌کنند، کشورهای آمریکای لاتین در حال تدوین شبکه اینترنت قاره‌ای هستند و ایران نیز حداقل 10 سال است که در حوزه سیستم‌های عامل و موتورهای جست‌وجو و اینترنت ملی استقلال خود را دنبال می‌کند و این موضوع در 10 سال آینده به جایی می‌رسد که همه حساب خود را در فضای سایبر از NSA و ایالات متحده جدا کنند. تک‌تک این مؤلفه‌هایی که به‌اجمال اشاره شد حاکی از افول و فرسودگی روزانه قدرت آمریکا است.

*تسنیم: در مجموع طی 2 دهه اخیر، نظم جهانی تک‌پایه برحسب ایالات متحده در حوزه نرم، نیمه‌سخت و سخت و همچنین، بستر زیرساخت شبکه، سیستم عامل و چارچوب‌های سایبری رقم خورد و آمریکا رشد عمومی از خود نشان داد، اما این قدرت به سرعت در حال فرسایش است و نظم جدید جایگزین آن خواهد شد، ویژگی‌های این نظم جدید چیست؟

-عباسی: این نظم جدید چند ویژگی دارد؛ ویژگی اول آن در کثرت جمعیت است. کاهش جمعیت اروپا، آمریکا و ژاپن و کشورهای پیشرفته صنعتی به عنوان کشورهای پیر که نیروی کار ارزانی ندارند و سبک زندگی‌شان گران است، زمینه ای را فراهم می کند تا این‌ها در تراز قدرت، قدرت‌های ترازی محسوب نشوند.

قدرت های نوظهور قدرت هایی هستند که از جمعیت جوان و شاداب زیادی برخوردار هستند. بنابراین متغیر جمعیت که در تئوری قدرت خیلی جدی دیده نمی‌شد در حال حاضر جایگاه ویژه‌ای پیدا کرده است.

نکته دوم؛ منابع استراتژیک ده‌گانه است، که در همین راستا اهمیت یکی از آنها یعنی نفت و دیگری گاز و منابع دیگری مثل اورانیوم، مس، طلا و منابع زیرزمینی استراتژیک، روز به روز بیشتر می‌شود، چون جمعیت جهان بیشتر می‌شود و مصرف روزانه بالا رفته و منابع کره زمین کاهش جدی می‌یابد.

در نظم نوین جهانی که در حال شکل‌گیری است مسئله این منابع در کشورهای مختلف آرایش قدرت را بر هم می‌ریزد.

متغیر سوم در نظم نوین جهانی تغییرات آب و هوایی است. در آینده روسیه و کانادا از حیث آب و هوا به دلیل آب شدن یخ های قطبی شرایط ممتازی پیدا می‌کنند، چون در نتیجه آن استپ‌ها و تندراهای روسیه برای زیست مساعد می‌شود و روسیه و کانادا سرزمین قابل سکونت بیشتری نسبت به کشورهای دیگر جهان پیدا می‌کنند. این وضعیت در کشورهای دیگری مثل آمریکا، آفریقا و چین موقعیت نگران کننده‌ای پیدا می‌کند و در ایران هم بخش عمده‌ای از ایران هم قابلیت سکونت پیدا می‌کند، اما در بررسی وضعیت آمریکا مشاهده می‌شود که خشکسالی عظیمی دوسوم آمریکا را فرا گرفته است.

مستندهای زیادی در این خصوص ساخته شده است؛ به عنوان مثال در مستند 2100 نشان می‌دهد در 80 یا 90 سال آینده اتفاق عجیبی خواهد افتاد و مردم از جنوب آمریکا مجبور به مهاجرت به سرزمین‌های شمالی نزدیک با مرز کانادا می‌شوند، این جابجایی جمعیت را در سال‌های اخیر حتی در ایران هم مشاهده می‌کنید.

ایران هفتمین سال خشکسالی را طی می‌کند و 10 شهری که رودخانه داشتند رودهایش خشک شده است، بنابراین جابجایی جمعیت عظیمی در جهان در حال شکل‌گیری است که حکایت از این دارد که خیلی از زمین‌ها در نزدیکی خط استوا از باب امکان سکونت نامناسب خواهد بود و بشر در نیم‌کره شمالی و جنوبی به سمت دو قطب دست به مهاجرت بزند.

حتی در بررسی طرح‌های مراکز مطالعات استراتژیک آمریکا، چین و هند که جمعیت عظیمی دارند در یک دهه آینده سرزمین و منابع‌شان کفاف جمعیت را نمی‌دهد، در نتیجه این کشورها برای تنه آسیایی روسیه خواب‌هایی دیده‌اند، به طوریکه یکی از نگرانی‌های روسیه برای آینده، تجزیه این کشور است و اینکه سرریز جمعیت هند و چین آرام آرام به سرزمین‌های خالی از سکنه روسیه مانند تندراها و استپ‌های شمالی آن که برای زیست آماده می‌شود، گسیل شوند.

در سال‌های اخیر گزارشات متعددی در برخی رسانه‌ها منتشر شده که چینی‌ها در کشور پهناور قزاقستان زمین های زیادی را برای کشاورزی به صورت 99 ساله اجاره کرده و سرریز جمعیت خود را به بخش عمده‌ای از قزاقستان که بسیار پهناور و کم جمعیت است منتقل می‌کنند و این مسئله آرام آرام به روسیه هم تسری می‌یابد، البته چین و هند نگاهی هم به سرزمین‌های آفریقایی دارند.

اما به هر جهت، مسئله اول شامل جمعیت و مسئله دوم شامل منابع و مسئله سوم شامل مفهوم گرم شدن زمین و تغییرات زیست محیطی از مولفه‌های نظم بخشی به نظام نوین جهانی آینده است.

از همه مهم‌تر اینکه در نظم آینده جهانی، پول واحدی به عنوان مبنای نظام اقتصادی جهان محسوب نمی‌شود و واحد پول‌ کشورها هر کدام اعتبار خاص خود را می‌یابد و تلاش ایران برای اینکه موضع جریان اداری و دانشگاهی در دولت‌های مختلف که پایبند به دلار است تضعیف و موضع ریال ایران ارتقا یابد نیز در همین راستا است.

*تسنیم: نئولیبرالیسم، کاپیتالیسم، سکولاریسم و سایر مکاتب و نظریات پشتوانه نظم آمریکایی، هم اکنون در چه وضعیتی به سر می‌برند؟

-عباسی: مسئله نرم افزار اداره جهان موضوع بسیار حائز اهمیتی است. کامپیوترها حتما برای انجام هر پردازشی یک سیستم عامل ویندوز یا لینوکس لازم دارند. تا سیستم عامل نباشد، کامپیوتر به کار نخواهد افتاد؛ هر حکومت و جامعه هم سیستم عامل می‌خواهد که این سیستم عامل، همان ایدئولوژی است که برای اداره جامعه در علم معیشت تا فرهنگ و اقتصاد و سایر حوزه‌ها  برمی‌گزیند.

امروز ایدئولوژی مارکسیسم برای اداره جهان جوابگو نیست و در زمان فروپاشی شوروی کنار گذاشته شده است و کشورهای محدودی مانند کره شمالی، بولیوی، و بعضی رگه‌ها و قسمت‌های بلاروس، ونزوئلا و کوبا از آن استفاده می‌کنند که محلی از اعراب ندارند. پس مارکسیسم دیگر به عنوان سیستم عاملی که بر حکومت‌ها و جوامع نصب شده و پاسخگوی نیازهای فکری و متدیک جهان باشد عمل نمی‌کند.

ایدئولوژی دوم دوره مدرن که فوکویاما معتقد بود که این ایدئولوژی حرف اول و آخر دوره مدرن را خواهد زد و با این اتفاق تاریخ تمام خواهد شد، ذیل عنوان لیبرالیسم و نئولیبرالیسم عملا به فروپاشی و اضمحلال ذاتی و درونی رسیده و گزاره‌های ضد و نقیض در درون آن بسیار گسترده است. بنابراین نظم نوین جهانی بر پایه ایدئولوژی‌های جدید و رقیب است و نظم جدید را جامعه‌ای رقم می‌زند که ایدئولوژی نوینی را در اقتصاد، فرهنگ و سیاست ارائه کند.

*تسنیم: یعنی عملا یک رقابت نفس‌گیر میان چین، ژاپن، هند، روسیه، اتحادیه اروپا و امریکا، آفریقا و آمریکای لاتین و جهان اسلام مبنی اینکه در افق 2035 میلادی کدام کشور می‌تواند ایدئولوژی جایگزین لیبرالیسم را ارائه کند وجود دارد؟

-عباسی: بله؛ در حال حاضر نئولیبرالیسم به عنوان سیستم عامل برخی حکومت‌ها نصب شده که پاسخگو نیست و الگوهای اقتصادی آن جواب نمی دهد.

اگر لیبرالیسم ناکارآمد است الگوی جایگزین آن چیست؟ پیش‌بینی‌ها این است که تنها کشوری که این امکان را دارد که به جای ایدئولوژی نئولیبرالیسم ایدئولوژی جدید و کاربردی ارائه کند حوزه تمدنی جهان اسلام است و در درون تمدن اسلامی هم، جمهوری اسلامی ایران از این ظرفیت برخوردار است.

شما وقتی به مسترپلن "ریچارد واتسون" در 2005 میلادی نگاه کنید کشورهای ایران، ترکیه و مکزیک را در آن مقطع صاحب کلید قدرت جهانی می‌داند.

در نظم آینده، قدرت نرم حرف اول را می‌زندو اصالت با قدرت نرم است و باید دید که چه کشوری ذیل قدرت نرم متد و روش متفاوتی برای اداره جهان ارائه می‌کند.

 هر کشوری حدود 1400 سیستم عمده و اصلی دارد و جامعه هم از سیستم‌های متعددی تشکیل شده که از این سیستم‌ها، حدود 10 درصد سیستم‌ها، استراتژیک و بقیه سیستم‌های عملیاتی و تاکتیکی هستند.

نرم افزار اداره جامعه، ریزنظام‌هایی است که وقتی شکل می‌گیرند تک تک آنها باید بومی باشند. بنابراین، یک مکتب اقتصادی کلی ذیل عنوان اقتصاد لیبرالیستی، اقتصاد مارکسیستی و اقتصاد اسلامی نداریم بلکه ذیل اقتصاد، حداقل 50 تا 60 ریزسیستم وجود دارد که یکی از آنها نظام پولی و مالی و یکی نظام مالیات و یا گمرک است.

در فرهنگ، نظام آموزش عالی، نظام هنر و رسانه، نظام تحقیق و پژوهش و غیره را داریم که در نهایت باید ادبیات بومی هریک از این ریزنظام‌ها تولیده شده باشد و برای جوامع الگو شود.

***ایران تنها کشور دارای خیزش علمی با توجه خاص به بومی‌گرایی است

از مهر سال 1379 و سخنرانی معروف رهبر معظم انقلاب در مدرسه فیضیه قم که برای نخستین بار، موضوع جنبش نرم‌افزاری و نهضت تولید علم مطرح شد تا الان که حدود 14 سال می‌گذرد، از آن زمان تاکنون، این موضوع در مراحل مختلفی پیش رفت و ایران امروز در تحول علمی، یکی از کشورهای پیشتاز محسوب می‌شود. ایران در رشته‌های علوم زیستی و پزشکی و سپس در علوم فنی و پایه و در انتها هم، لنگان لنگان در حوزه علوم انسانی، پیشرفت خوبی داشته است و عملا، تنها کشوری که این خیزش علمی را با توجه خاصی به بومی‌گرایی داشته، جمهوری اسلامی ایران بوده است. در حالی که کشورهای ترکیه، چین، پاکستان، مصر،‌ مکزیک و برزیل فقط در درون پارادایم علم غربی دست به تولید علم زده‌اند و هرچه تولید می‌کنند تمدن غرب بیشتر بهره‌اش را می‌برد و تنها کشوری که موفق بوده حرف‌های متفاوتی نسبت به پارادایم علم غربی بزند، جمهوری اسلامی بوده است. همین که درمی‌یابیم مبنای علوم غربی به درد ما نمی‌خورد و از نظر زیرساخت با زیرساخت فکری ما در تعارض است، این توجه، 50 درصد موضوع را حل می‌کند.

*** عمده رشته‌های علوم‌انسانی غرب، ماهیتی تثلیثی دارند

رهبر انقلاب در ماه رمضان امسال و در دیدار اساتید دانشگاهها، نکته حیرت‌انگیزی را راجع به علوم انسانی به صورت کلی تاکید کردند، مبنی بر اینکه "مبنای علوم انسانی غربی غیرالهی، مادی و غیرتوحیدی است" و طبعا علوم انسانی غرب به درد جامعه ما نمی‌خورد. عمده رشته‌های علوم‌انسانی غرب، ماهیتی تثلیثی دارند، بررسی کارشناسی ما در سال‌های اخیر این مبنای غیرتوحیدی را در بسیاری رشته‌ها و حتی در علوم زیستی و پایه، نشان می‌دهد.

در نگاه امام علی(ع) مفهومی به نام معرفت توحیدی وجود دارد، اصولا یک وجه ممتاز توحید امام علی(ع) این بود که معرفت توحیدی داشتند و اصولا روش تفکر ایشان توحیدی بوده است. اما در جامعه‌شناسی، روانشناسی، فلسفه و مکاتب فلسفه و حقوق اساسی غرب، مبنا تثلیثی است.

*تسنیم: طبق این بیان، به عنوان مثال نظریه قوای سه‌گانه مونتسکیو هم ماهیت تثلیثی دارد؟ یعنی می‌توان آن را در این قالب ارزیابی کرد؟

-عباسی: بله؛ همین مسئله در حقوق اساسی که نظریه‌پردازان غرب، متن آن را منتشر کردند نیز وجود دارد، مونتسکیو نظریه قوای سه‌گانه را ارائه کرده و بر اساس اینکه مذهبی بوده، از "پدر، پسر و روح‌القدس" الگوبرداری کرده است، در واقع نرم‌افزاری که امروز در مباحث مختلف از فلسفه تا مدیریت و اقتصاد و رشته‌های متعدد در جامعه پذیرفته شده، اساس و جوهره‌اش در متد تثلیثی است.

وقتی که یک مسیحی صلیب می‌کشد فرد مسلمان با خود می‌گوید این کار شرک است، اما همین مسلمان وقتی در علم وارد می‌شود، رشته علمی او تثلیثی است. مثلا در زیست‌شناسی، داروین، اساس کارش را طبق "آرخیا، باکتریا، یوکاریوت‌ها" قرار می‌دهد که در نتیجه، وقتی 3 مورد اساس حیات، تثلیثی است، کلا مبنای تئوری خلقت زیر سوال می‌رود و این وجهی است که مقام معظم رهبری به آن اشاره کردند که مبنای علوم انسانی غربی؛ مادی، غیرالهی و غیرتوحیدی است.

تنها نظامی که می‌تواند نرم افزاری با مبنای الهی که صرفا مادی نبوده و بن‌مایه توحیدی داشته باشد را ارائه کرده و برای تبیین آن، ترندگذاری و تعیین مسیر کند، جمهوری اسلامی و رهبر معظم انقلاب است.

*تسنیم: این نرم افزار الهی و چند وجهی که اشاره کردید، چه چیزی را به چالش می‌کشد؟

-عباسی: نظم جهانی. این یک نظم نرم‌افزاری است که اولین چیزی را که به چالش می‌کشد 200 سال سیطره مدرنیته است.

مدرنیته‌ای که در حقیقت از سال 1800 و عصر روشنگری و همزمان با طرح مسئله جامعه مدنی از سوی هگل، ایجاد شد. زمانی که در 1803، توماس‌جفرسون، منطقه لوئیزیانا را از ناپلئون بناپارت خرید و آمریکا در 211 سال پیش یکپارچه شد، از آن زمان و فضای بعد از انقلاب فرانسه و عصر پساروشنگری تا امروز غرب مدام برای اداره جامعه جهانی، نرم‌افزار بازتولید کرده است. اما امروز، رو به افول می‌رود و روند پرشتاب تولید نرم‌افزار آن کند و با رکود مواجه شده است در حالی که رقیب جدی آن قادر است به نیازهای روز پاسخ دهد.

مهم‌ترین مسئله در پاسخ به نیازهای روز این است که دردهای روز را خوب تشخیص دهید و متوجه شوید که اقتصاد غربی چه مشکلات اساسی و جوهری دارد. مثلا اقتصاد غربی اصالتا ذات ربوی دارد. یعنی اساسا از زمان "آدام اسمیت" به این سو، نگاه عمده متفکرین اقتصادی غربی، ربا بوده است. چنانکه انگار نظریه پردازان غرب ربا را روبروی خود گذاشته و از آن طراحی ساختار فکری و اقتصادی انجام داده‌اند.

در ایران وقتی از شیوع ربا در نظام اقتصادی جهانی می‌گوییم، عوام فکر می‌کنند منظور ما بهره بانک‌ها است، در حالی که اقتصادی که پول بدون پشتوانه "فیات" و ""currency را به جای money تولید می‌کند، در حقیقت ربای دولتی و سودخواری انجام می‌دهد. بنابراین اقتصادی که جوهره مکاتب آن غیرالهی و حرام است، طبعا دیر یا زود متلاشی خواهد شد.

همین مبانی در دیدگاههای فرهنگی هم وجود دارد. وال‌استریت نه یک جنبش اقتصادی، بلکه جنبشی فرهنگی و اجتماعی بود. در حقیقت جهت‌گیری آن اشغال وال‌استریت بود، اما بر پلاکاردهای جنبش در شهرهای مختلف کلمه Greed به معنی حرص و طمع نوشته شده و بر روی آن علامت ممنوع کشیده بودند و وقتی به وبسایت‌های جنبش مراجعه می‌کنید رنج این قشر از مفهوم فرهنگی Greed مشهود است.

اولیور استون در دو فیلم "وال‌استریت" که یکی 25 سال پیش و دومی سال 2010 بعد از مشکلات فروپاشی اقتصادی آمریکا ساخته شد، به زیبایی این مسئله جامعه غرب را به تصویر کشیده است. در قسمت اول "وال استریت" یک شخصیت بورس‌باز به نام "کاکو" مشکلاتی به وجود آورده و به زندان می‌رود و بعد از بیست سال از زندان آزاد می‌شود، قسمت دوم وال استریت هم  ادامه زندگی همان فرد است.

بنابراین؛ عملا جنبش اجتماعی مورد نظر آمریکایی‌ها در دوره اشغال وال‌استریت یک جنبش فرهنگی-اجتماعی بود، مسئله حرص و طمع در ایران نیز در حال رشد است و متاسفانه تبلیغات رسانه‌ای هم به آن دامن می‌زند.

پس در حقیقت، مشکل اصلی و اساسی نظام تمدنی غرب، اصالت دادن به طمع و حرص است که نظام اجتماعی را نابود می‌کند و موجب طغیان ملت‌های غربی می‌شود. بنابراین به نظر می‌رسد غیر از اینکه تئوری‌های اقتصادی‌شان با شکست مواجه شده تئوری های فرهنگی‌ غرب نیز با چالش مواجه است.

بخش بعدی این گفتگو طی روزهای آتی منتشر می‌شود

مصاحبه از سیدمیثم رحمتی

انتهای پیام/

http://www.tasnimnews.com/Home/Single/526117